سفارش تبلیغ
صبا ویژن

به نام خدا

پیشاپش عید سعید فطر را به همه حاجی آبادیها و دیگر مسلمانان تبریک عرض می کنم و امیدوارم روزها و لیالی پر قدر رمضان برای همه ما توشه راه و آمرزش گناه باشد.

می خواهم موضوعی را که مدتها است فکرم را به خود مشغول کرده با شما دوستان در میان بگذارم،نکند که با همفکری شما و توجهتان نگاهها عوض شود و راهی بهتر در جلوی روزهای آینده باز گردد.

مسئله را اینگونه باز می کنم:

+من سالهاست که یک نوحه قدیمی و استخوان دار در میدان نشنیده ام...

+زمان زیادی است که عروسیهای آبادی مثل هرکجای دیگر و بدون نشانه های فرهنگی خاص این خطه برگزار می شود(البته اگر در حاجی اباد زرین عروسی برگزار شود و اردکان میزبان جشنهای ما نباشد)...

+مدتهاست به جز موارد نادر ندیده ام حین اوقات شرعی کسی در کوچه و برزن اذان بگوید(خدا مرحوم علی اصغر و دیگر موذنان غیر رسمی را رحمت کند)...

+از آخرین باری که مردم برای بازی "بل گیرو" (که ورژن بومی شده و ساده تر بیسبال است) تجمع کرده اند چند بهار گذشته است.

+عیدی دادن و عیدی گرفتن هم که تقریبا از سر همه افتاده و نوروز می رود و می آید ولی از اسکناسهای نو و تا نخورده ی عید که بوی تازگی می دادند خبری نیست که نیست...

+دید و بازدیدهای مردم حتی در این آبادی کوچک به قدری کم شده که بعضی اوقات می شنوم که فامیهای نزدیک سال تا سال به دیدن هم نمی روند...

موارد بسیاری از این دست را شما می توانید اضافه کنید و همه اینها یعنی اینکه سنتهای نیک ما را گرفته اند و به جای آنها یا چیزی نداریم و یا به جایگزینهای نچسب و بی معنی پناه آورده ایم.

مجالس عروسی رایج(البته مجلس مردانه) را در نظر بگیرید:

2 حالت هست،یا باید در سکوت به چشمهای هم زل بزنیم و بعد از پذیرایی حواسمان را جمع کنیم که نگوییم خدا رحمتش کند! و یا باید بعد از تحمل بوم بوم خجالت آور و گوش خراش یک پخش موسیقی که با در پیت ترین تراکهای ممکن زمین و زمان را به لرزه در آورده فرار را برقرار ترجیح داد که این گوشها را حالا حالا باهاش کار داریم!در حالیکه من یادم می آید در همین آبادی خودمان عروسیهایی در کمال زیبایی و متانت برگزار می شد که همیشه در آن تعدادی از افراد دوبیتی(یا به قول خودشان چاربیتی) می خواندند و چقدر هم خوب می خواندند...اما حالا چه؟

عزاداری ما هم به همین منوال که قبلا مفصلا توضیح داده ام...

همه خود را مشغول دلبستگیهای الکی کرده ایم و یادمان رفته چه بودیم و چه داشتیم.احترامها و حرمتها و آداب دانیها و سلسله مراتب اخلاقی هم که فاتحه اش خوانده است.من در این زمینه خانواده ها را کاملا مقصر می دانم که نتوانستند فرهنگ عمومی نسل خود را به جوانان امروز انتقال دهند.هرجند انگار روزگار هم کمر همت بسته تا داشته های ناچیز باقیمانده مان را نیز به یغما ببرد.

شما هم دغدغه هایتان را برایم بنویسید.باید چکار کرد؟




تاریخ : دوشنبه 89/6/15 | 11:43 صبح | به قلم: محمد صادق خدایی | تا حرف حساب